طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

دیشب رفتیم یه جشن به مناسبت شب یلدا. میدونستم عکاسخونه سنتی هم دارن. اگه بگم فقط به عشق عکاسخونش رفتم و بلیت گرفتم، پر بیراه نگفتم! حتی میدونستم دکورشون چطوریه و ژستی رو که میخواستم تو عکس بگیرم، از قبل انتخاب کرده بودم!! خلاصه رفتیم و من همش استرس عکسو داشتم. جلوی عکاسخونه خیلی شلوغ بود. منتظر یه فرصت بودم که بتونم برم. یه مقدار از برنامه ها گذشت و عکاسخونه خلوت شد. دیدم برنامه ای که درحال اجرا بود ارزش دیده نشدن و رفتن به عکاسی رو داره! پا شدم و رفتم.

فضا همونی بود که قبلا دیده بودم. اما لباس اونی نبود که تو عکس تبلیغاتیشون بود! گفتم لباستون چرا اینجوریه؟ گفت: "همه همینو پوشیدن، خودمم با همین عکس گرفتم." گفتم نه اصلا با این نمیشه!! گفت از بچه هایی که با لباس محلی اجرا دارن بگیر.

از شانسم یکی از دوستام تو گروه موسیقی بود. بهش زنگ زدم. اومد و لباس مورد نظرم رو آورد. با مشورت خانم عکاس چند مدل عکس انداختم. تو گیر و دار انتخاب بهترین عکس بودم که یهو متوجه صدای پسردایی کوچیکه از بلندگو شدم! به خانم عکاس گفتم: وای پسرداییم رفته روی سن!! با عجله لباسمو عوض کردم و صحبت های پایانی رو با خانم عکاس به انجام رسوندیم و رفتم بیرون. دیدم چند تا جوان رو بردن برای اجرای خوانندگی (یا همون لب زدن روی آهنگ). یکی یکی اجرا کردن و نوبت به پسردایی کوچیکه رسید. کلی واسش جیغ زدم و سر و صدا کردیم! آخرش سه نفر با تشویق حضار برنده شدن که یکیشون پسردایی کوچیکه بود! (جیغای من کار خودشو کرد :دی)

حسابی خوش گذشت. ^_^

شب که برگشتیم خونه، دستم درد میکرد از بس دست زده بودم. گلوم میسوخت بس که جیغ زده بودم! و جالب تر از همه اینکه تا صبح (ساعت4) خوابم نمیبرد اصلا! فکر میکنید از چی؟ از ذوق! ذوق عکسی که گرفتم!! دلم میخواست زودتر عکسم آماده بشه و برم بگیرمش! حتی جاش رو هم تعیین کردم ^_^


و اینگونه بود که زمستان ما به بهترین شکل آغاز شد :)


عنوان: جمله ای که خانم عکاسباشی حین عکاسی تکرار میکرد.

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۲۳:۴۰
اَسی ...

ما اصولا جمعه ها ناهار ماکارونی داریم و من هم زیاد خوشم نمیاد!

داشتم با اکراه غذامو میخوردم که رسیدم به ته دیگش. مادرم واسه اینکه شوخی کنن و یه کم منو بخندونن گفتن:

به به عجب ته دیگیه!!! عین هزارپا میمونه!! :دی

من :|

گفتم: بدتر اشتهام کور شد که :|


این هم از تشویق ما به غذا خوردن :|

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۶ ، ۱۵:۱۷
اَسی ...

وای که امروز چقدر از دست بچه های حلقه خندیدم!

داشتم ازشون درباره نام و القاب چهارده معصوم میپرسیدم، به این شکل که مثلا نام هشتمین معصوم چیه؟ بچه ها نمیتونستن تشخیص بدن که هشتمین معصوم چندمین امام میشه. بهشون گفتم خب دو نفر (پیامبر و حضرت فاطمه) به اضافه دوازده امام میشن 14 معصوم. پس اگه دو تا از ردیف هر معصوم کم کنید میرسید به اینکه چندمین امامه! و به این ترتیب از بچه ها میپرسیدم و اونها جواب میدادن.

حالا ببینید سوالات من و جواب بچه ها رو:


لقب امام رضا چیه؟

مصطفی!


لقب هفتمین معصوم چیه؟

حسن مجتبی!


نام دومین معصوم چیه؟

هادی!!


لقب نهمین معصوم چیه؟

امیرالمومنین!!


لقب چهاردهمین معصوم چیه؟

عجل الله!


نام اولین معصوم چیه؟

الآن باید دو تا ازش کم کنیم؟!


لقب امام جواد چیه؟

ایمه! (منظور ائمه هست)


لقب سیزدهمین معصوم چیه؟

جعفر باقر!!

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۲۰:۰۰
اَسی ...



نه اشتباه نکنید! موقع راهپیمایی نیست!

ایشون یک عدد شال هستن که از کربلا!! برای بنده سوغات آورده شده :|

حالا چیکارش کنم؟ :/


به مامانم گفتم تو راهپیمایی 22 بهمن ببندیمش به چوب ببریم آتیشش بزنیم :دی

۳۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۸:۱۵
اَسی ...

طلوع من دو ساله شد ^__^



دو سال پیش در چنین روزی من قدم به دنیای وبلاگنویسی گذاشتم.

از اون موقع تا حالا با دوستان زیادی آشنا شدم. خیلی هاشون وبلاگشون رو بستن و رفتن. خیلی ها فقط تو یه برهه زمانی خاص مهمان وبلاگم بودن. و بعضی ها هم از همون اول تا الآن خواننده ی قدیمی و همیشگی پست هام بودن و هستن.

از تک تک عزیزانی که به هر نحوی (خاموش یا روشن و یا حتی چشمک زن) همراهم بودن صمیمانه قدردانی میکنم.

حضورتون همیشه باعث خوشحالیمه و گرمابخش کلبه کوچولوم :)



پ.ن: امسال اونقدرا حواسم به تاریخ تولد وبلاگم نبود. همش میترسیدم فراموشش کنم! ولی بالآخره تو این چند روز آخر هی به خودم یادآوری کردم و یادم موند :دی


+ چطوره یه آمار بگیریم ببینیم کیا همچنان هستن؟

هر کی حاضره دستش بالا! :))

۳۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۰
اَسی ...

اگر آدمها به هر دلیلی نمیخواهندت، آویزانشان نشو! غرور و شخصیتت را حفظ کن.

بگذار بروند.

نبودشان سخت است، میدانم!

اما

بدان روزی برمیگردند

آن روز یادت باشد که با لبخند پذیرایشان باشی. چرا که مطمئنی دیگر به ارزش وجودی ات پی برده اند.

فراموش نکن آمدن های خودسرانه، با ارزش تر از ماندن های زورکی است...

موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۳
اَسی ...

اگر دیدید دختری این وقت شب تک و تنها در خانه قاه قاه میخندد، بدانید قبلش به تلویزیون فحش داده که: " ای مرض! چقدر آخه صدات زیاده! " و کنترل را بر زمین کوبیده تا شاید دکمه اش کار کند و حالا که صدا را کم نمیکند لااقل تلویزیون را خاموش کند! چون مادرش قهر کرده و او را تنها گذاشته و رفته به مهمانی و حالا برادرش تماس گرفته که: "آماده شو بیام دنبالت با هم بریم" و میخواهد سریعتر حاضر شود و حالا از رفتار خودش خنده اش گرفته :))

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۱
اَسی ...

داشتم تو کوچه مون میرفتم، یکی از بچه های خوابگاه رو دیدم که با دوستش میومد. براش دست تکان دادم و گفتم سلام! بی توجه از کنارم رد شد. برگشتم گفتم نشناختی؟ نگام کرد. گفتم نشناختی؟؟ یه چیزی زیر لب گفت و روشو برگردوند و رفت. از شخصی که اونجا ایستاده بود پرسیدم: چی گفت؟؟ جواب داد: "گفت من چند نفر رو دیگه نمیشناسم، یه کلمه بد هم گفت بهتون" عصبانی شدم. یه نگاه به ته کوچه انداختم. داشت سرک میکشید. گفتم صبر کن ببینم! با دوستش از خم کوچه گذشتن. قدمهام رو تند کردم و بهشون رسیدم. گفتم: تو اون حرفا رو زدی؟؟!! دوستش گفت: الآن هر سه تامون خوابیم! با خودم گفتم آره! یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار! گفتم: اگه بیدار بودیم تو جرئت گفتن چنین حرفایی رو نداشتی!

یه صدایی اومد. فهمیدم از دنیای بیداریه! گفتم: نه! من تا نفهمم تو چرا تو خواب ازم ناراحتی بیدار نمیشم!

دوباره صدا اومد. صدای یه آهنگ. آهنگ زنگ موبایلم!

همونجا رهاش کردم و چشمامو باز کردم. با عجله دویدم سمت موبایلم که تا قطع نشده جواب بدم. یه شماره ناشناس بود. جواب دادم. قطع کرد. دوباره و دوباره. این بار که جواب دادم صدای یه بچه اومد. گفت: الو من امیرعلی ام، امیرعلی! و قطع کرد. و همچنان زنگ پشت زنگ...

این هم از مزاحم جدید ما :|


پ.ن: شاید مرگ هم اینگونه باشد که ندا دهنده ای از دنیایی دیگر ندا میدهد، ولی ما نمیخواهیم دنیای کنونی مان را ترک کنیم. و شاید تولد نیز!


+ اشخاص درون خوابم، در دنیای واقعی وجود خارجی ندارند و من اصلا افرادی با آن چهره ها ندیده ام و نمیشناسم. و مهمتر اینکه من اصلا خوابگاهی نبوده ام!

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۳۰
اَسی ...

فکر میکردم نسل مزاحما منقرض شده!

یکی هست که چند ساله زنگ میزنه خونه مون. حرف هم نمیزنه! نمیدونم هدفش چیه و چرا خسته نمیشه! امروز هم زنگ زد.

چند روز پیش تلفن خونه مادربزرگم هم مزاحم پیدا کرده بود!

پریروز یه شماره ناشناس تو تلگرام بهم یه پیام عجیب داد. از آنجا که اسمم رو گفت، فکر کردم آشناست. اما وقتی پیام دومش رو دیدم فهمیدم مزاحمه:


ولی فقط پیام آخرش!! بسی خندیدیم =)))))

تا حالا نشنیده بودم :)))


+ همین الآن دوباره یه مزاحم زنگ زد به موبایلم :|

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۰
اَسی ...

1) امروز تو یه مجلسی نشسته بودم، خانم کناریم گفت: تو حافظ قرآنی؟ گفتم نه! گفت الکی! گفتم نه واقعا! گفت پس حافظ چند جزء هستی. گفتم حتی یک جزء هم حفظ نیستم! گفت: مردم چقدر شایعه درست میکنن! گفتم: مگه کسی چیزی گفته؟ گفت: آره از یکی شنیدم حافظی o_O


2) چند وقت پیش یکی از همسایه های قدیممون مادرم رو دیده بود و پرسیده بود: دخترتون استاد دانشگاهه؟ مادرم گفتن: نه! اون خانم گفته: دخترم دانشجوی فلان دانشگاهه میگه یه استاد دارن فامیلیش مثل دخترتونه، مشخصات ظاهریش هم به دخترتون میخوره، من فکر کردم دختر شماست :|


3) بعد از اینکه نتایج کنکور کارشناسیم اومد، یکی از همکلاسی های قدیمم رو دیدم. گفت: میبینم که کولاک کردی تو کنکور! گفتم: نه بابا رتبم زیادم تعریفی نیست. گفت: من که شنیدم دو رقمی شدی! گفتم: چی؟؟ دو رقمی؟؟!! حالا درسته بالاترین رتبه ی کلاسمون رو آوردم ولی نه تا این حد!! O_O


4) مادر یکی از دوستام منو دید، گفت: تو استخدامی؟ گفتم: جان؟؟ من اصلا سر کار نمیرم! چه برسه که استخدام هم باشم! -_-


5) یکی از دوستان قدیمم یه بار منو دید و پرسید: نامزد کردی؟ گفتم نه! گفت من فلان جا دیدمت یه جوان با چنین مشخصاتی باهات بود! گفتم اون داداشم بود :/

بیخود نیست هر چند سال یک بار!! که با داداشم میریم بیرون میگه: از فردا همه بهم تبریک میگن! نه که هیچوقت ما رو با هم ندیدن!


میگما! مردم چه شایعاتی پشت سرشونه، ما چه شایعاتی داریم! ماشاءالله هزار الله اکبر همه در حد اعلی :دی

شایدم چون خوبن به گوشم رسیدن!

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۶:۲۸
اَسی ...