cati
سکانس اول
دیشب خواب دیدم یه گربه سیاه کوچولو به من حمله کرده بود، بعدش توی همون خوابم اومدم جریان گربه رو تو وبلاگم نوشتم! بعد با خودم فکر کردم که قبلا هم یه پست درباره گربه نوشتم!! و این که چرا باید اینقدر از گربه بنویسم؟؟ 0_o
سکانس دوم
امروز رفتم خونه دوستم، این افتخار و داشتم که اولین مهمون آشیونه ی عشقشون باشم :)
تو مسیرِ رفتن به خونه شون، یه ماشین که صدای موزیکش بلند بود کنار خیابون پارک بود، ناخودآگاه متوجه شدم ریتم قدم برداشتنم کاملا هماهنگ با اون آهنگه!! حالا هر چی سعی میکردم سرعت قدمام و آرومتر کنم که هماهنگ با آهنگ نباشه میدیدم دوباره هماهنگ میشم :| فکر کنم موزیکه خودش و با من هماهنگ میکرد :)))
سکانس آخر
موقعی که داشتم برمیگشتم خونه، یه گربه کوچولو دیدم که داشت با سرعت از خیابون رد میشد
چرخ ماشین دقیقا از رو کمرش رد شد :((((((((((((((((((((((((((
فهمیدم چرا باید درباره گربه مینوشتم
تا خونه دپرس بودم...
+بعدا نوشت: خاطراتم و که مرور کردم دیدم دو سال پیش دقیقا در چنین روزی وقتی داشتم از کنار یه خونه قدیمی رد میشدم،یک گربه تو پنجره ی خونه قدیمیه نشسته بود و زل زده بود تو چشام، چون همرنگ دیوار بود متوجهش نشدم، تا این که یهو تو 10 سانتی صورتم دیدمش!! و جییییییغ...