پستش رو لینک نکردم چون نمیمونه
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۱۷ ق.ظ
الآن که داشتم پست بیست و دو رو میخوندم یاد یه خاطره افتادم.
چند سال پیش رفته بودیم شمال. تو شالیزار با بر و بچ قدم میزدیم و به صدای قورباغه ها گوش میدادیم و میخندیدیم.
وقتی برگشتیم تمام کفشم و پاچه شلوارم گلی شده بود. خواستم تمیز کنم که دخترعموم نذاشت و خودش تمام گلا رو از رو پاچه شلوارم شست و پاک کرد.
آخ که چقدر بی معرفت شدم من!
۹۸/۰۸/۱۱
سلام کبلایی/ کربلایی اَسی جون 💚
زیارتت قبول ☘🍀
+
دختر عموی نازنینی داری قدرشو بدون !!
خدا حفظش کنه الهی 🙏