میروم تا اربعین کنج حرم منزل بگیرم...
امسال بدجوری هواش به سرم افتاده بود. تو هر مراسم و روضه ای که شرکت میکردم، آمینای کربلای اربعین رو از ته دل میگفتم. اما خیلی امید نداشتم به رفتن. چند باری تو خانواده مطرح کردم ولی موافقت نشد. یعنی اصلا جدی نگرفتن. کم کم برام شد حسرت. گفتم خدایا! راضی ام به رضای تو...
تا اینکه چهارشنبه شد، شهادت حضرت رقیه (س). رفته بودیم سفره ی خانم. بغل دستیم بهم گفت برو واسه حاجتت شمع روشن کن. گفتم من روم نمیشه! گفت پاشو برو یکی هم واسه من روشن کن.
بلند شدم رفتم کنار سفره. یه شمع برداشتم برای بغل دستیم و یه شمع هم برای خودم روشن کردم. از باب الحوائج سه ساله خواستم برات کربلامو امضاء کنه.
تا آخر مجلس فقط به شمع روشنم نگاه کردم تا اینکه سوخت و خاموش شد.
شبش مادرم رضایت داد!
فرداش پنجشنبه رفتم درخواست گذرنامه دادم. گفتن سه الی هفت روز طول میکشه تا برسه.
یک روز گذشت
دو روز شد. چند نفر چهار روز قبل از من درخواست داده بودن ولی با گذشت شش روز همچنان گذرنامه شون نیومده بود. نگران بودم که نکنه گذرنامه ی من به موقع به دستم نرسه!
روز سوم رسید...
صدای در اومد. گفتن نامه دارین. تو دلم گفتم واسه منه!
درست بود! گذرنامم رو آورده بودن!!
از خوشحالی تو خونه میدویدم! میپریدم و میگفتم اومد اومد!! نمیدونستم گریه کنم یا بخندم!!
بعضی دوستان گفتن ما یکشنبه اول صبح درخواست دادیم بعد از گذشت هفت روز آخرش هم خودمون رفتیم از اداره پست تحویل گرفتیم! اونوقت تو پنجشنبه آخر وقت رفتی، فرداش هم که جمعه و تعطیل! سر سه روز اومدن در خونه تون تحویل دادن!!
ایشالا قسمت همه ی آرزومندا بشه...
خواستم از پاسپورتم عکس بگیرم ولی فرصت نشد. همون دیروز فرستادمش برای گرفتن ویزا. واسه همین عکس خرید سفرم رو گذاشتم:
الهی همه تون واسه چنین سفری کوله بار ببندین
دعاتون میکنم
دعام کنین
+ از بین بلاگرا کیا دارن میرن؟ سالای گذشته خیلیا رفتن. ولی امسال من ندیدم کسی پست بذاره
ب.ن: یادم رفت بگم؛ به امید خدا چهارشنبه عازمم. اگه ازم بدی دیدید حلال کنید.
یا حق