طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

بچگی هایم ^_^

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

بچه که بودم یه روز با مامانم خونه همسایه بودیم، من و دخترشون دعوامون شد، صاحب خونه تا صدای دخترش و شنید سراسیمه اومد ببینه چی شده! ولی مامان من خیلی ریلکس بود و اونقدرا نگران نشد! من خیلی ناراحت شدم، با خودم گفتم: این دختره که تنبل کلاسه اینقدر مامانش نگرانشه ولی من که بچه زرنگم اصلا مامانم نگرانم نیست :(

لازم به ذکره که من و اون دختر همکلاسی هم بودیم! و من اون موقع معتقد بودم که تنبلای کلاس باید برن بمیرن :دی

یه بار دیگه با مامان رفتیم بازار و من یه کیف پول قرمز خریدم که روش عکس بابانوئل داشت! همین که رسیدیم جلوی در، به مامانم گفتم: میخوام برم کیفم و به دوستم نشون بدم :)

مامانم گفت: نرو، اگه بری دوستت کیفت و ازت میگیره دیگه هم بهت نمیده!

ولی من قبول نکردم و رفتم پیش دوستم که اتفاقا اونم همسایمون بود! دوستم همین که کیفمو دید گفت: بده ببرم به خواهرم نشونش بدم! منم گفتم باشه!

دوستم رفت تو خونه شون و بعد از چند دقیقه با دست خالی اومد، بهش گفتم: پس کیفم کو؟؟ گفت: کدوم کیف؟ تو اصلا کیفی به من ندادی :/

گریه م گرفت و دویدم سمت خونه مون و قضیه رو به مامانم گفتم و ازش خواستم بره کیفم و پس بگیره، مامانم گفت: من که بهت گفتم ازت میگیره اما تو گوش ندادی، حالا هم من نمیرم بگیرم!

من خیلی از رفتار مامانم ناراحت شدم، از این که هیچوقت پیش دیگران ازم حمایت نمیکنه، ازم دفاع نمیکنه...

اما وقتی بزرگ شدم فهمیدم مامانم چه روش خوبی رو واسه تربیت من در پیش گرفته بوده! اگه تو دعواها ازم دفاع نمیکرده واسه این بوده که من خودم یاد بگیرم که از خودم دفاع کنم، بتونم گلیمم و از آب بیرون بکشم!

اگه اون روز نیومد کیفمو پس بگیره واسه این بود که من یاد بگیرم به حرفش گوش بدم، بفهمم که اگه حرفی به من میزنه یه چیزی میدونه و صلاح منو میخواد! اگه بر فرض میرفت دم خونه شون و به مادر دوستم میگفت که دخترت دزدی کرده، از کجا معلوم که مادرش قبول میکرد؟ مسلما نمیخواست قبول کنه که دخترش دزده و به پشتیبانی از دخترش با مامانم دعوا میکرد، و اینطوری میشد که بخاطر ما بچه ها بین بزرگترا اختلاف میفتاد! بچه ها زود دعوا رو فراموش میکنن ولی بزرگترا اینطور نیستن.

من اون روز فهمیدم که دوستم چه جور آدمیه و از اون روز به بعد بیشتر حواسم و جمع کردم!

من واقعا روش تربیتی مادرم و قبول دارم و همیشه عااااااشق مامانمم :******

پیام پست: همیشه اون چیزی که به صلاحمونه اون چیزی نیست که دلمون میخواد، یه وقتایی باید ناملایمتی ها رو قبول کنیم! شاید این برامون بهتر باشه :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۵
اَسی ...

نظرات  (۲۲)

آخی...
چه مامانِ باحالی!

و افسوس و صد افسوس بابت کیفت
پاسخ:
لطف داری :)

خییییلی :((
تو بگو کیفه چی شد؟؟؟ ما رو نذار تو خماری!
پاسخ:
هیچی دیگه! اگه تو اثری ازش دیدی منم دیدم :(
مادرا همیشه بهترین کارا رو میکنن ماییم ک فک میکنیم دوسمون ندارن
پاسخ:
بله همینطوره :)
حالا اون کیف قرمزه چی شد....
نکته اخلاقی هیچ وقت کیف قرمز نخرید؛))
:))))))
پاسخ:
خیلی شیک و مجلسی هاپولی شد :|
هیییچ وقت!! :((
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۳ لی لی (لیلی نامه)
خدا مامانا رو حفظ کنه...
پاسخ:
الهی آمین :)
مادر حضرت عالی روش خیلی خوبی رو برای تربیت در پیش گرفته
اما ظاهرا خیلی موثر واقع نشده :-))))
پاسخ:
چراااا ؟؟؟!!! :|
هویجوری
پاسخ:
آدم یا حرفی نمیزنه یا وقتی گفت کامل میگه :/
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۵ سرباز جامانده
درمورد بچه تنبلای کلاس منم باهات هم عقیده بودم. :-/ ( نگاه معنا دار) واقعا کیفو نداد بهت؟!! اعصابم خرد شد. هوم منم مستقل باار اومدم.البته مامان من زیاد مث مامان شما نبود
پاسخ:
:دی
نه دیگه :(
هر مامانی یه روش مخصوص به خودش و داره :)
کاملا این روش تربیتی درست بوده و خداروشکر که مامانت انقدر با درک و فهمیده است :)))
پاسخ:
بله! مرسی عزیزم :)
بابا چرا ناراحت شدی شما حالا
شوخی بود بخدا
اما ظاهرا بجا نبود
ساررری
پاسخ:
نه شما یه منظوری داشتین :(
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۳ روزمرگی ...
"بچه ها زود دعوا رو فراموش میکنن ولی بزرگترا اینطور نیستن."
به خاطر همینه که شما این دعوای کودکیتون رو یادتون مونده هنوز؟ :))

مادرتون چه روش خوبی رو واسه تربیت کردن انتخاب کردن :)
البته حمایت کردن با نوع تربیتِ متکی بر خود بودن بچه.. همیشه با هم منافات ندارنا..!

پیام پست :
خوبه.. :) ولی یه کم شعاریه!
پاسخ:
:/
بله خب
نمیدونم چرا از وقتی وبلاگ زدم حرفام شعاری شدن ولی واقعا بهشون اعتقاد دارما!
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۷ محمد فائزی فرد
آره یه آیه هست توی قران با همین مضمون.
که چه بسیار چیزهایی که گمان میبرید به صلاحتان است اما این طور نیست و ....
پاسخ:
دقیقا میخواستم رفتار خدا رو نسبت به بنده هاش مثال بزنم ولی گفتم شاید بعضیا ندونن که در مثال مناقشه نیست و براشون سوءتفاهم پیش بیاد!
بلی منظور داشتم
منظور همون دوران کودکی بود که احتمال دادم هی چوب گوش ندادن به حرف مادرتان را میخوردید و باز کار خودتان را میکردید(حداقل خود من که اینطور بودم)
در حال حاضر که ما غیر خوبی از شما چیزی ندیدیم. :-)
پاسخ:
آهان از اون لحاظ !! :دی
هآخیش(شکلک پاک کردن عرق از پیشانی)
میرفت که دعوا بشود و داداش بزرگه را بفرستید سروقت ما
پاسخ:
دقیقا :)))))))))
این پست معرفی شود به کلید اسرار
خخخخ

راه مادرکاردانتون هم پررهرو
پاسخ:
از لحاظ درس عبرت و اینا؟! :))
متشکر :)
اسی کلی کیف میکنم خاطراتتو میخونم:*
پاسخ:
عزیزم ممنون از محبتت:*
خوشحال میشم یلدا جان :)
عجب بچه ای بوده اون دوستتون :/
پاسخ:
اعجوبه o_0
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۳ مستر نیمــا .
شما هم یاد بگیر برای بچه ات
پاسخ:
بله حتما!
سلام خوبین ؟ 
شما از صاحب وب بهار نارنج خبر ندارین ؟ 
پاسخ:
سلام
مرسی، شما خوبین؟
آدرسشون عوض شده
خوش اومدین
یعنی هنوز مینویسن ؟ اخه وب ، بلاگشون حذف کردن که 
پاسخ:

بله مینویسن، وبلاگشون رو به این آدرس تغییر دادن:

http://my-garden.blog.ir/

ممنون برای ادرس خانومی شکلک‌گل 
پاسخ:
خواهش میکنم :)
۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۳ دچــ ــــار
خوب الان دیگه می تونید از خودتون دفاع کنید الحمدلله:) ؟؟ 
پاسخ:
تا جایی که بتونم بله :)
چه حس خوبیه که یه پست قدیمی بعد از مدتها خونده میشه ^_^
برای خودم هم مرور خاطرات شد، ممنون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">