طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

کلاس اول ابتدایی که بودیم تو کتاب فارسیمون یه سری عکس بود که باید زیرشون اسم اون عکسا رو مینوشتیم

یه بار عکس یه برگ و گذاشته بودن،

یکی از بچه ها به معلممون گفت: خانم اجازه؟ ما که هنوز (ل) نخوندیم :|

معلممون گفت: (ل) واسه چی؟؟!!

بچه : آخه اینجا عکس بَلگ هست :|

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۳:۲۱
اَسی ...


یه مسابقه آشپزی به اسم دستپخت از شبکه یک نشون میده نمیدونم دیدینش یا نه، شرکت کننده هاش اینجور که میگن سرآشپزای حرفه ای هستن! همه شون مدرکای بین المللی و از این جور چیزا دارن

چند وقتیه مامانم به من میگه برو تو این مسابقه شرکت کن!!!

میگم آخه من؟؟؟ من که هیییییچ سر رشته ای در زمینه آشپزی ندارم 0_o

میگه کاری نداره! با هم تمرین میکنیم یاد میگیری :)

میگم آخه این غذاهایی که اینا میپزن تا حالا اسمشون هم به گوش من نخورده حتی!!

میگه اشکال نداره، تو میتونی، برو شرکت کن، از بیکاری که بهتره :/

میگم ممنون که این همه به من امید میدی، تا تو رو دارم غم ندارم :)

 

معلوم نیست مامانم چه توانایی هایی از من دیده که تا این حد روم حساب میکنه :|

 

مامان چند روز پیش همون مرغی که گربه اومده بود سر وقتش رو گذاشته بود بپزه، بهم گفت: من دارم میرم بیرون، به مرغ نمک و ادویه بزن مراقب باش نسوزه تا من برگردم

من بعد از این که یه کم فکر کردم پرسیدم: گفتی نمک و زردچوبه؟؟

گفت: نه! نمک و ادویه :/

بعدم رفت.

منم که دیدم وظیفه خطیری به عهده م گذاشته شده دست به کار شدم!

نمک و ادویه رو به مرغ اضافه کردم (به مقدار لازم :دی)

نمیدونم چرا نمک و ادویه به همه قسمتا به طور یکسان پاشیده نشد :|

پس اینایی که تو تلویزیون آشپزی میکنن چیکار میکنن که نمک و... به همه قسمتا یه اندازه میریزه؟؟

به نظر خودم حرکت دستم خوب بودا 0_o

شعله گاز و کمِ کم کردم طوری که به مرز خاموش شدن رسید! و با این کار احتمال سوختن غذا به صفر رسید :دی

فکر کنم شروع خوبی بود! باید واسه ثبت نام تو مسابقه آماده بشم! حالا اگه اول هم نشم دوم رو حتما میشم!! ;)

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۳:۴۴
اَسی ...


بذارید اول از همه، یه سوال ازتون بپرسم:

آیا شما، دوستِ دوستِ دوستِ خاله تون رو میشناسین؟؟؟

آیا اصلا چنین چیزی ممکنه؟؟

در جواب باید بگم که بله ممکنه!! البته درمورد بعضی از افراد :|

حالا بشنوید که ماجرا از چه قراره:

یه آقا پسری از خاله شون پرسیدن: خاله اون دوستت هست که اسمش نسرینه؟

خاله: خب؟

پسر: یه دوستی به اسم اَسی داره که اتفاقا همسایه شون هم هست؟؟

خاله: خب؟؟

پسر: اَسی یه دوستی داره که چشم ابرو مشکیه؟؟؟

خاله: خب؟؟؟

پسر: آمارشو واسم دربیار :دی

 

واقعا من نمیدونم در برابر این افراد باید چی بگم 0_o

پسره نه تنها دوستِ خاله ش رو میشناسه و آدرس خونه شون و بلده، بلکه همسایه ی دوستِ خاله ش رو هم به اسم میشناسه، علاوه بر اون دوستِ همسایه ی دوستِ خاله ش رو هم میشناسه!! چه شود دیگه؟؟!!

این پسرا واقعا چه جور موجوداتی ان؟؟

من وقتی میرم بیرون فکر میکنم هیشکی منو نمیشناسه! ولی مثل این که این پسرا آمار همه ی دخترا رو دارن!!!

نکته ی جالبتر این که همین پسرایی که آمار غریبه ترین دخترا رو دارن، از نزدیک ترین دوستای خودشون هیچی نمیدونن!!

میپرسین چطور؟؟

از آنجایی که این آقا پسری که درباره ش گفتیم، نمیدونه که این دختری که آمارش و میخواد، به تازگی نامزد دوستش شده!!! :|

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۳
اَسی ...


گفته بودم که خواب گربه دیدم و همون روز یه گربه مرد؟(سه پست قبل)

خواب دوستم باران و هم دیدم و اونم تعبیر شد!! تو وبش نوشته!!

فکر کنم باید بیشتر مواظب خودم باشم!!

امروزم دیدم یه چیزی رو مژه م چسبیده، از آنجایی که دستم بند بود تصمیم گرفتم با فوت کردن ردش کنم!! در کمال تعجب دیدم فوتم خورد به مژه م و آشغاله پرید :|

روز به روز داره به توانایی هام اضافه میشه!!

برم یه اسپند واسه خودم دود کنم :دی

 

+ اینم لینک پست باران جان

+بعدا نوشت: نمیدونم چه اتفاقی داره می افته :( یه خواب دیگه و یه تعبیر دیگه...

کامنتایی که واسه پست باران گذاشتم رو بخونید متوجه میشید O_O

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۱:۰۴
اَسی ...

یه دروغگو تا همیشه دروغگو میمونه

یه بد ذات تا ابد بد ذاته

امکان داره که یه آدم خوب، بد بشه

اما یه آدم بد، خوب نمیشه

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۳
اَسی ...

خیلی دلم هواتو کرده

هنوز صداتو میشنوم

هنوز حضورت و حس میکنم

هر شب خوابت و میبینم

کاش بیشتر قدر بودنت و میدونستم

کاش اینقدر واسه گفتنش دیر نشده بود

دوست دارم بابا :,,,,,,,,,((((((((((

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۴
اَسی ...

سکانس اول

دیشب خواب دیدم یه گربه سیاه کوچولو به من حمله کرده بود، بعدش توی همون خوابم اومدم جریان گربه رو تو وبلاگم نوشتم! بعد با خودم فکر کردم که قبلا هم یه پست درباره گربه نوشتم!! و این که چرا باید اینقدر از گربه بنویسم؟؟ 0_o

سکانس دوم

امروز رفتم خونه دوستم، این افتخار و داشتم که اولین مهمون آشیونه ی عشقشون باشم :)

تو مسیرِ رفتن به خونه شون، یه ماشین که صدای موزیکش بلند بود کنار خیابون پارک بود، ناخودآگاه متوجه شدم ریتم قدم برداشتنم کاملا هماهنگ با اون آهنگه!! حالا هر چی سعی میکردم سرعت قدمام و آرومتر کنم که هماهنگ با آهنگ نباشه میدیدم دوباره هماهنگ میشم :| فکر کنم موزیکه خودش و با من هماهنگ میکرد :)))

سکانس آخر

موقعی که داشتم برمیگشتم خونه، یه گربه کوچولو دیدم که داشت با سرعت از خیابون رد میشد

چرخ ماشین دقیقا از رو کمرش رد شد :((((((((((((((((((((((((((

فهمیدم چرا باید درباره گربه مینوشتم

تا خونه دپرس بودم...

 

+بعدا نوشت: خاطراتم و که مرور کردم دیدم دو سال پیش دقیقا در چنین روزی وقتی داشتم از کنار یه خونه قدیمی رد میشدم،یک گربه تو پنجره ی خونه قدیمیه نشسته بود و زل زده بود تو چشام، چون همرنگ دیوار بود متوجهش نشدم، تا این که یهو تو 10 سانتی صورتم دیدمش!! و جییییییغ...

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۳:۱۶
اَسی ...


دقت کردین که خانما چقدر مصرف گرا هستن؟؟؟

مثلا تنوع پوشاک در خانما چند برابر آقایونه، آقایون نهایت پوشاکشون پیراهن و شلواره، خیلی بخوان ناپرهیزی کنن کت هم میپوشن!! لباس عروسی و عزایی و کار و مهمونی و بیرونشون یکیه!! کفشاشون هم که همه یه مدله، شاید سرجمع دوجفت کفش داشته باشن! یکی واسه مهمونی یکی هم کفش دم دستی! حالا شاید بعضیا یه کفش اسپورت هم داشته باشن :/ لباس خونگی هم که یا زیرپوش و زیرشلواریه :دی یا اصلا لباس نمیپوشن :|

ولی خانما !!! اووووف که اصلا قابل شمارش نیست 0_o

لباس خونگی جدا، لباس بیرون جدا، لباس مهمونی جدا، لباس عروسی که خیلی هم خاصه جدا، لباس محیط کار جدا، لباس عزایی جدا، و اوووووووووو... کلی لباس دیگه!!!

کفشای خانما !! کفش راحتی جدا، کفش مجلسی جدا، کفش اسپورت جدا، کفش رو فرشی جدا، کفشای زمستونی(چکمه و پوت) جدا، صندل (رو فرشی و بیرونی) جدا، کفشایی که باید با لباسای مختلف ست بشن جدا، و اوووووووووو... کلی کفش دیگه!!!

کیف و که دیگه نگو!! کیف دستی جدا، کیف کار جدا، کیف مجلسی جدا، کوله پشتی جدا، کیف پول جدا، کیف لوازم آرایش جدا، ساک خرید جدا، کیفایی که باید با بعضی کفشا ست بشن جدا، و اوووووووووو... کلی کیف دیگه!!!

انواع و اقسام شال و روسری و مقنعه در رنگهای مختلف که اصلا آقایون این اقلام و جزو پوشاکشون ندارن!! یا مثلا انواع دامن در سایزهای مختلف یا چیزی مثل مانتو یا تونیک یا سارافون یا چادر در انواع رنگی و مشکی و چادر نماز!! آقایون کیف هم ندارن!!

تنها چیزی که مخصوص آقایونه کمربنده که اونم ممکنه خانما شده واسه تزیینی استفاده کنن، کراوات هم مخصوص آقایونه اما خب مورد استفاده همه آقایون نیست...

جورابای آقایون که کلا یه طرحه، البته اگه جوراب بپوشن! اما خانما چندین مدل جوراب دارن: جوراب کامپیوتری، جوراب پارازین، انواع جورابای روفرشی، جوراب پشمی، جوراب شیشه ای، جورابی که ست فلان کفشه و اوووووووووو... کلی جوراب دیگه!!!

انواع و اقسام گل سر و سنجاق سر و گیره مو و کیلیپس و تل و تاج و انواع کش مو و از این قبیل اجناس که مورد استفاده خانماست اما برای آقایون نیست!

انواع زیورآلات طلا و نقره و تیتانیپم و استیل و... که هرکدومش باید با یه لباس ست باشه اما آقایون این دنگ و فنگا رو ندارن، خیلی علاقمند باشن یه زنجیر دارن که گردنشون بندازن،شاااااایدم یه دستبند یا مچ بند داشته باشن، حالا انگشتر هم میتونن داشته باشن!! بماند که در بعضی از آقایون گوشواره هم دیده شده...

انواع لوازم آرایش که واسه خودش یه طوماره!! اما آقایون؟؟

جالبه حتی لوازم تحریر هم مخصوص خانماست!! آقایون نهایتش یه خودکار و یه دفتر دارن! اما خانما انواع دفتر و دفترچه و دفتر کلاسوری و انواع خودکار در رنگهای بی شمار و انواع اِتد و پاک کن و مداد تراش و لاک غلطگیر و مدادگیر مارلو :دی و حتی خود جامدادی!!

عروسک ها هم مخصوص خانماست! انواع لوازم لوکس و فانتزی و عشقولانه و مجسمه ها و ... همش مورد استفاده خانماست

حتی لوازم خانگی هم به اسم خانما تموم میشه! مثلا آقا واسه روز زن میره واسه خانمش ساندویچ ساز میگیره! حالا همه نفعش و میبرن هاا ولی مال خانمه، کلا خونه با وسایلش مال خانماست :)

 

+وای خسته شدم چقدر زیاد بود :(

همه اینا رو گفتم که بگم وقتی قراره واسه یه خانم هدیه گرفته بشه، چقدددددددددر گزینه پیش روی ماست و چقدر تنوع تو انتخاب هدیه هست!! اما خدانکنه بخوای واسه آقایون هدیه بخری :| چی میشه خرید جز جوراب؟؟؟ 0_o اونوقت میان غر هم میزنن :/

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۴:۱۸
اَسی ...

چقدر خوبه آدم یه وقتایی حس میکنه همه چی عالیه :)

این روزا دارم چند تا فیلم میبینم که وقتی تموم میشن تا ساعتها بهشون فکر میکنم و حالم خوبه :)

خیلی خوبه که آدم با شنیدن بعضی آهنگا ، با دیدن بعضی عکسا، با مرور بعضی از خاطره ها احساس خوبی بهش دست بده :)

میشه از خوردن یه فنجون چای گرم لذت برد، یا از کنار هم بودن، یا از گرمای مطبوع خونه تو سرمای زمستون :)

زمستون و دوست دارم:) دیدن آدما که لباسای گرم میپوشن و به قول اخوان سرهاشون در گریبانه خیلی برام خوشاینده :)

کلا سرما رو دوست دارم! برف و که دیگه نگو !! عاشقشم :)

وقتی فکر کنی همه چی خوبه، اتفاقای خوب هم برات میفته!

مثل اتفاقی که امشب برای من افتاد :دی

داشتم موز میخوردم که با این پدیده مواجه شدم و بسیار هم شگفت زده شدم :)

 

 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۰۴:۱۳
اَسی ...


چند سال پیش که تازه موبایل داشتن باب شده بود، یکی از همکلاسیام به من و دوستم گفت: چرا موبایل فروشیای شهر شما اینجوری ان؟؟!! نمیدونن لیوِل (livel) چیه :/ هر جا رفتم گیر نیاوردم، بی زحمت سر راهتون یه دونه برام بگیرین.

ما هم که نمیدونستیم درباره چی حرف میزنه ازش مشخصات شیء مذکور رو پرسیدیم و گفتیم باشه برات میخریم! و راه افتادیم ...

وارد اولین مغازه شدیم و گفتیم: آقا لیول دارین؟؟

مغازه دار یه کم فکر کرد و بعدش رفت واسمون قاب گوشی آورد!!

گفتیم: نه! لیول!! همونی که رو گوشی میچسبونن!!

گفت: نداریم

ما هم از مغازه خارج شدیم و کلی به این کار مغازه دار خندیدیم :)))

رفتیم یه مغازه دیگه و پرسیدیم: ببخشید آقا لیول دارین؟؟

مغازه داره یه کم مکث کرد و بعد رفت سراغ کار یه مشتری دیگه!! من و دوستم هم هی به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم :))

دوباره مغازه داره اومد و دوباره بهش گفتیم: لیول دارین؟؟

گفت: راستش من نمیدونم لیول چیه :|

گفتیم از همین برچسبا که میزنن رو گوشی دیگه!!!

گفت: منظورتون خَشگیره؟؟ نه نداریم

ما هم خنده کنان از مغازه خارج شدیم :)) دیدیم همکلاسیمون راست میگه! هیشکی نمیدونه لیول چیه !!!

رفتیم یه موبایل فروشی دیگه و همون سوال تکراری رو پرسیدیم!

گفت: لیول؟؟ 0_o

من با لحن عاقل اندر سفیه گفتم: تشکیلِ موبایل :/

مغازه داره دیگه رو به هنگ بود که دوستم سریع گفت: خشگیر -_-

مغازه داره گفت: آها ! لِیبل (label) و میگین!! الآن میارم

و رفت یه دونه آورد! ما هم سریع حساب کردیم و از مغازه زدیم بیرون!!

اون روز من تمام رنگ های رنگین کمون و در چهره م تجربه کردم :|

همکلاسیمون از بیسوادیش ما رو به این دردسر انداخت و باعث شد که من، (خشگیر) رو (تشکیل) بشنوم :|

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۷
اَسی ...