طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

اول از همه به خودم میگم

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۳ ب.ظ

دیروز داشتم از مسیر خونه دوستم رد میشدم، تصمیم گرفتم برم خونش. زنگ زدم به تلفن خونه شون، شوهرش گوشی رو برداشت. از تصمیمم منصرف شدم؛ هم بخاطر اینکه شوهرش خونه بود و من معذب میشدم و هم بخاطر اینکه سر ظهر بود و موقع ناهار و نمیخواستم مزاحم بشم (این طرز تفکرم رو تا همینجا داشته باشید)

دوستم گوشی رو برداشت و منم اصلا صداشو درنیاوردم که قصدم از تماس گرفتن چی بوده، بهش گفتم مگه تو قرار نبود بیای خونه ما؟ پس چی شد؟ گفت آره اون بار بدون هماهنگی اومدیم و شما خونه نبودین بعدشم شوهرم رفت ماموریت. گفتم خب الآن که شوهرت هست پاشین بیاین دیگه! گفت باشه امروز بعدازظهر میایم! (یعنی اینجوری شد که اول میخواستم خودم برم خونه شون اما قرار شد اونا بیان خونه مون)

خلاصه عصر شد و ما همه چی رو برای پذیرایی از میهمان آماده کردیم. ساعت شد 6، بعدش 7، و بعد هم 8، اما خبری نشد! گفته بودن نهایتش تا 7 میان!

ساعت نزدیک 9 بود که زنگ زد و گفت بچش خواب بوده و تازه حرکت کردن. گفتیم باشه.

مامانم بهم گفت من املت میپزم و دور هم میخوریم. گفتم نههههه اصلا نمیخواد غذا بیاری!! اونا فقط دارن میان شب نشینی!

بالآخره 9 و نیم رسیدن. بعد از پذیرایی و گپ و گفت، یهو دیدم مامانم داره بساط شام رو آماده میکنه! گفتم نههههه شام نیاااااار!!! گفت نمیشه که گشنه بفرستیمشون خونه، یه لقمه با هم میخوریم. گفتم آخه املت؟؟؟؟!!!!! زشتهههه O_O ولی مامانم کوتاه نیومد و شام رو بردیم :|

کلی استقبال کردن و با اشتها شروع کردن به خوردن! هر چیزی که میخوردن کلی تعریف میکردن! منی که اصلا املت دوست ندارم با دیدن رفتارشون اونقدر ذوق زده شدم که اصلا نفهمیدم این املت رو چه جوری خوردم!!! اونقدر صمیمی و راحت برخورد کردن که اگه بره بریون هم جلوشون میذاشتیم به اندازه این املت نمیچسبید!

اونقدر دیشب شب خوبی بود و بهم خوش گذشت که اصلا انتظارشو نداشتم.

وقتی آدم به دور از تشریفات و تجملات باشه زندگی شیرین تره

تکلف از اسمشم معلومه: یعنی خود را به سختی انداختن

چرا خب؟ وقتی یه نون و پنیر با خنده و دل خوش از صد تا کباب خوشمزه تره چرا از خودمون دریغ میکنیم؟ :)

خیلی از جمعای خونوادگی بخاطر همین تشریفاتی شدن کمرنگ شده...

نکنیم!

مهم دور هم بودنه که به دنیا می ارزه :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۶
اَسی ...

نظرات  (۱۱)

۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۱۷ محبوبه شب
پنجشنبه ای خونه خاله آبدوغ خیار زدیم بر بدن و چقددددر خوش گذشت ^_^

خدا مامانتو حفظ کنه
هنوز چهره ی مهربونشون یادمه.
تصمیم ندارین بیاین مشهد؟
پاسخ:
نوش جان :)

آمین، خدا پدر و مادر تو رو هم حفظ کنه
عزیزم ^_^
چرا اتفاقا! آخر همین ماه ;)
۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۱۸ قاسم صفایی نژاد
خانما بیشتر این مدلی هستن متاسفانه. آقایون فقط شکمشون سیر بشه کافیه!
پاسخ:
یه سری آقایون هم اگه مثلا خونه فامیل زنشون تحویلشون نگیرن هی میزنن تو سر زنشون :/
۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۲۳ محسن رحمانی
خیلی هم عالی.
پاسخ:
اوهوم :)
۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۵:۱۲ محبوبه شب
ای جونم😍
اومدی خبرم کنیا
😘
پاسخ:
حتما عزیزم :****
۱۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۲ آسـوکـآ آآ
نوش جان
واقعا اینجور دورهمی ها بیشتر می چسبه
پاسخ:
ممنون :)
همینطوره ^_^

حالا هی به مامان بگید نهههه !!! زشتههه :|

پاسخ:
:)))
عنوانم ک من ندیدم :|
پاسخ:
دقت کنید خب :دی
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۱ محسن رحمانی
چه شده است؟ کشتی هایتان غرق گشته است ؟
پاسخ:
لهم له...
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۳ محسن رحمانی
له چرا ؟
پاسخ:
:(((
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۶ محسن رحمانی
خوب بگید شاید بتونیم کمکتون کنیم .
پاسخ:
چه گویم که ناگفتنم بهتر است...
۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۹ محسن رحمانی
هرجور راحتید فقط خواستیم اگه کمکی بر میاد بهتون کمک کنیم .
پاسخ:
صمیمانه ازتون ممنونم 🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">