طلوع من

کلبه کوچولوی من

نوشته ها و خاطرات زندگی من
اینجا از copy paste خبری نیست، پس شما هم کپی نکنید، اگر هم خواستید متنی رو لینک کنید اطلاع بدید
ممنون از همراهیتون

پیام های کوتاه
  • ۱۵ بهمن ۹۴ , ۱۴:۲۸
    آه ...
  • ۲۷ آذر ۹۴ , ۱۷:۱۰
    ...
بایگانی
آخرین نظرات

رستم دستانی که نبودم

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ب.ظ

چند روزی بود که یه موش اومده بود خونه مون. نمیدونم رو چه حسابیه که هر وقت موش میاد فقط من میبینمش! نه که خیلی هم شجاعم!!!

خلاصه که هر چقدر من اصرار میکردم که بابا یه موش تو این خونه هست، بقیه اهمیتی نمیدادن و میگفتن حتما تا حالا دیگه رفته!

تا این که دیشب خود موشه وقتی اوضاع رو آروم و بی خطر دید، با خیال راحت اومد بیرون و شروع کرد به گشت و گذار تو خونه! منم که جز زل زدن بهش هیچ کاری ازم برنمیومد (این اوج شهامتم بود! همین که جیغ نزدم و فرار نکردم یعنی خیلی پیشرفت کردم!!) تا اینکه داداشم اومد و منم با این امید که یه نجات دهنده رسیده بهش گفتم: موش اومده! گفت خب تله بذار بگیرش -_-

آخه من؟؟؟ از کی تا حالا من از این کارا بلد بودم؟؟؟ گفتم: "من که نمیتونم!" اون هم گذاشت رفت! منم ناراحت شدم و در اتاق رو بستم و خودم و موشه رو تو اتاق حبس کردم، در حالی که موشه دور تا دور اتاق رژه میرفت و من وسط اتاق با عصبانیت نشسته بودم!!

اصلا موشه آروم و قرار نداشت! از در و دیوار بالا میرفت! منم مستاصل شده بودم و هر از گاهی سرش داد و فریاد میزدم :|

تا اینکه داداشم دلش به رحم اومد و چسب موش رو آورد و دو طرف اتاق گذاشت. بعدش گفت: امر دیگه ای ندارین؟! گفتم: نه! گفت: حالا این کاری داشت که تو نتونی؟؟ بعدم رفت.

چند دقیقه نگذشت که دیدم موشه اومده گیر کرده به چسب! خبرشو به داداشم دادم؛ رفتم که به مامانم هم بگم که دیدم مامانم با دلخوری گفت: رفتی دیگه نیومدی ببینی من چم شده! گفتم: بابا درگیر این موشه بودم؛ الآنم افتاده تو چسب!

گفت: بگیرش ببر بذار تو حیاط. گفتم: شما و پسرت شجاع تر از من پیدا نکردین؟ گفت: بالآخره که باید یاد بگیری، تا کی میخوای متکی به دیگران باشی؟

شونه مامانم خیلی درد داشت، براش ماساژ دادم و قراره بریم دکتر ببینیم چی شده.

برگشتم به اتاق مذکور

حالا این من بودم: دختری که شونه مادرش ضرب دیده بود،

تیم فوتبال کشورش از جام جهانی حذف شده بود،

و موشی در کنارش در حال جان کندن بود...


+ موقعیت مشابه، دو سال پیش

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۵
اَسی ...

نظرات  (۱۶)

۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۴ آسـوکـآ آآ
چسب موش داریم؟ من چرا نمیدونستم تا حالا:-D
انشاالله مامان هم حالشون زودی خوب شه:-)
پاسخ:
ظاهرا داریم! منم خیلی وقت نیست که فهمیدم :دی
آمین
ممنونم :)
۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۳:۳۷ عاشق بارون ...
حالا مثل اون قبلیه خوشگل بود؟ :دی

مامانت چرا بخاطر دیشب؟
پاسخ:
آره :))
اوهوم :(
۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲ عاشق بارون ...
ناراحت نباش ان‌شاءالله که زود زود خوب می‌شن. 

موش رو انداختی تو حیاط حالا؟
پاسخ:
مرسی، ان شاءالله

نه دیگه! صبح داداشم بردش بیرون درحالی که همچنان زنده بود! :|
موش هرچی ترسناک یا چندش یا نجس باشه
بازم مخلوق خداست
اینبار که گذشت اما دفعه بعد اگر موشی بود لطفا با چسب نگیرید
دست و پا و موهای بدنش میچسبه و اون بیچاره هی تقلا میکنه و تمام بدنش درد میگیره و زجر کش میشه تا بمیره
خوبه یکی موهای سر شما را یکی یکی بکنه ؟؟؟؟

لطفا از همون تله های قدیمی استفاده کنید که زجرکش نشه

پاسخ:
با تله زیاد جواب نمیده

:(
۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۹:۴۵ کنت مونت کریستو
اونجا که بهش زل زدی(بقول خودت نه جیغ زدی نه فرار کردی)اونجا اوج شهامتت نبود.از ترس فلج شده بودی نمیتونستی تکون بخوری!
پاسخ:
اتفاقا همش در حال جنب و جوش بودم :دی
تله یک ضربه میزنه و موش میمیره
اگر موقع کشتن موش.. اون زجر بکشه پیش خدا مسئولین
پاسخ:
:((
حالا باهاش یه سوپیم برا گربه درس میکردین خب :|
پاسخ:
O___O
والا :| به من زنگ زد گف براتون کامنت بذارم بگم :|
پاسخ:
شما با گربه ارتباط تلفنی دارین؟؟!! :دی
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۰ محسن رحمانی
ترسوی کی بودید شما :دی خخخخخخ

دختری که نتونه یه موش شکار کنه که دختر نیست :دی باید گذاشتش
دم در آشغالی ببرتش :دیییییییییییییییییییییییییییییی خخخخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:
://////
خیلی ممنون واقعا
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۹ محسن رحمانی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ قابلی نداشت :دی
پاسخ:
<_<
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۱ محسن رحمانی
حالا یه موش دیدیدها اژده ها که ندیدید :دی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:
-_-
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۱ محسن رحمانی
ان شاالله حال مادرتون زود خوب بشه .
پاسخ:
الآن باید تشکر کنم؟ :|
۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۴۰ محسن رحمانی
:/
پاسخ:
:\
اینا رو بیخیال الان حال مادر خوبه ایشالا ؟
ببرشون استخر این‌ کوفتگی بدنش بهتر بشن :)


من اینترنتم قطع شد اون شب نشد احوال پرس شون باشم 
بیشتر مراقب باش اسی ؛)


پاسخ:
بد نیستن الحمدلله

مرسی از لطفت عزیزم :*
۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۸:۲۶ محمد فائزی فرد
:))))
چه وضعیتی بوده :)))
پاسخ:
اصلا یه وضعی!!
مهمون حبیب خداست! :)
پاسخ:
حتی این نوعش؟! o_O

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">