بابا من نمییییخوام :/
دیشب عروسی بودیم. امروز هم پاتختیه! اصولا درحال حاضر دیگه مراسم پاتختی ورافتاده! اما این تازه عروس ما جشن گرفته. مادر جان هم اصرار پشت اصرار که باااید بری! میگم بابا من همون عروسیشم به زور اومدم! پاتختی رو دیگه بیخیال من بشید :|
اما گوششون بدهکار نیست -_-
آقا من اصلا آمادگیشو ندارم! انگار به یکی که تازه از خواب بیدار شده بگن همین الآن یه جلسه ی کاری مهم داری! آخه تو اون وضعیت چطور میتونه آماده بشه؟ حالا تصور کنید یک خانم بخواد یهویی بره پاتختی! بدون اینکه از قبل آمادگیشو داشته باشه، به اینکه چی بپوشه فکر کرده باشه، اینکه کدوم زیورآلاتشو استفاده کنه، موهاشو چیکار کنه (معضل اصلی درواقع) !!!
بابا من نمییییتونم برم! قدر سر سوزن برنامه ریزی نکردم، چرا درک نمیکنن؟! o_O
+ نویسنده درحالی که به طرز فجیع و خنده داری آماده شده این پست را نوشت :|
ما رفتیم پاتختی :/