من سوزان هستم :|
پریروز خونه مادربزرگم بودیم. قرار شد من و دخترخالم ناهار رو بپزیم (چه آشپزایی!!). تصمیم گرفتیم مرغ و قارچ سوخاری درست کنیم. خلاصه همه کاراشو انجام دادیم و نوبت به سرخ کردنشون رسید.
داشتم دونه دونه سرخشون میکردم. مامان از این طرف صدا میزد که: اسی! مراقب باش اون دیس رو نسوزونی یه وقت!
من تو دلم میگفتم: یعنی خودم نمیدونم؟ :/
خاله از اون طرف میگفت که: اسی! سرخ کردی؟؟
من: خب دارم سرخ میکنم دیگه :/
شعله خیلی زیاد بود و حرارتش دستمو میسوزوند. داشتم خیلی ناشیانه تیکه های مرغ و قارچ سرخ شده رو با چنگال شوت میکردم تو دیس؛ برای اینکه یه وقت بین راه ماهیتابه تا دیس نیفتن روی گاز، دیس رو به ماهیتابه نزدیک کرده بودم. آخرای کارم بود و بوی بد روغن سوخته بلند شده بود! آخرین تیکه رو که شوت کردم تو دیس یهو دیدم لبه ی دیس قهوه ای شده!!! و معلوم شد اون بوی سوختگی از جانب دیس فلک زده بوده نه روغن!!
داد زدم: وای دیس رو سوزوندم!!!!
مامانم گفت: مگه من بهت نگفتم مراقب باش؟؟ :/
این هم عکس دسته گل بنده:
جنس دیس ملامین بود، واسه همین سوخت.
امروز مامانم واسم یه تیکه مرغ گذاشته بود سرخ بشه، گفت: برو ببین اگه سرخ شده برش گردون
رفتم و برگردوندمش
یه مدت گذشت یهو بوی سوختگی بلند شد! گفتم: وای سوخت که!!
رفتم دیدم مرغ بیچاره سیاه و کبود شده! کل خونه رو بوی جزغاله شدن برداشت!
این هم ناهار امروز بنده:
خلاصه اینکه این چیزی از توانایی های من کم نمیکنه! همه آشپزای بزرگ یه روزی مثل من سوزان بودن -_-
تا یه برنامه دیگه و یه آشپزی سوزی دیگه شما رو به خدای بزرگ میسپارم :دی